سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
|
|
عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم
|
چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما
|
|
گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم
|
عالم چون را مثال ذرهها برهم زدیم
|
|
تا به پیش تخت آن سلطان بیچون تاختیم
|
فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت
|
|
چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم
|
چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم
|
|
سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم
|
نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد
|
|
بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم
|
دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذرهای
|
|
ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم
|
بس صدفهای چو گوهر زیر سنگی کوفتیم
|
|
تا به سوی گنجهای در مکنون تاختیم
|
سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان
|
|
بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم
|