ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم
|
|
صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم
|
تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی
|
|
این چراگاه خران را من چرا بشناختم
|
آب شیرینم ندادی تا که خوان گستردهای
|
|
دست و پایم بستهای تا دست و پا بشناختم
|
دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق
|
|
دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم
|
چون درخت از زیر خاکی دستها بالا کنم
|
|
در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم
|
ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام
|
|
گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم
|
شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمدهست
|
|
سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم
|
زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است
|
|
من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم
|
نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو
|
|
چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم
|