ما زنده به نور کبریاییم | بیگانه و سخت آشناییم | |
نفس است چو گرگ لیک در سر | بر یوسف مصر برفزاییم | |
مه توبه کند ز خویش بینی | گر ما رخ خود به مه نماییم | |
درسوزد پر و بال خورشید | چون ما پر و بال برگشاییم | |
این هیکل آدم است روپوش | ما قبله جمله سجدههاییم | |
آن دم بنگر مبین تو آدم | تا جانت به لطف دررباییم | |
ابلیس نظر جدا جدا داشت | پنداشت که ما ز حق جداییم | |
شمس تبریز خود بهانهست | ماییم به حسن لطف ماییم | |
با خلق بگو برای روپوش | کو شاه کریم و ما گداییم | |
ما را چه ز شاهی و گدایی | شادیم که شاه را سزاییم | |
محویم به حسن شمس تبریز | در محو نه او بود نه ماییم |