دانی کامروز از چه زردم | ای تو همه شب حریف نردم | |
در نرد دل از تو متهم شد | کو مهره ربود از نبردم | |
گفتم که دلا بیار مهره | کز رفتن مهره من به دردم | |
بگشاد دلم بغل که می جو | گر هست بیاب من نخوردم | |
دیوانه شدم ز درد مهره | دل را همه شب شکنجه کردم | |
می گفت بلی و گاه نی نی | گه عشوه بداد گرم و سردم | |
گفتم که تو بردهای یقین است | من از تو به عشوه برنگردم | |
دل گفت چگونه دزد باشم | من خازن چرخ لاژوردم | |
زین دمدمه از خرم بیفکند | دریافت که من سلیم مردم | |
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت | من در پی گرد او چه گردم |