چو آب آهسته زیر که درآیم
|
|
به ناگه خرمن که درربایم
|
چکم از ناودان من قطره قطره
|
|
چو طوفان من خراب صد سرایم
|
سرا چه بود فلک را برشکافم
|
|
ز بیصبری قیامت را نپایم
|
بلا را من علف بودم ز اول
|
|
ولیک اکنون بلاها را بلایم
|
ز حبس جا میابا دل رهایی
|
|
اگر من واقفم که من کجایم
|
سر نخلم ندانی کز چه سوی است
|
|
در این آب ار نگونت می نمایم
|
نه قلماشی است لیکن ماند آن را
|
|
نه هجوی می کنم نی می ستایم
|
دم عشق است و عشق از لطف پنهان
|
|
ولی من از غلیظیهای هایم
|
مگو که را اگر آرد صدایی
|
|
کهای که نامدی گفتی که آیم
|
تو او را گو که بانگ که از او بود
|
|
زهی گوینده بیمنتهایم
|