بیا کامروز بیرون از جهانم | بیا کامروز من از خود نهانم | |
گرفتم دشنهای وز خود بریدم | نه آن خود نه آن دیگرانم | |
غلط کردم نبریدم من از خود | که این تدبیر بیمن کرد جانم | |
ندانم کتش دل بر چه سان است | که دیگر شکل می سوزد زبانم | |
به صد صورت بدیدم خویشتن را | به هر صورت همیگفتم من آنم | |
همیگفتم مرا صد صورت آمد | و یا صورت نیم من بینشانم | |
که صورتهای دل چون میهمانند | که می آیند و من چون خانه بانم |