همیشه من چنین مجنون نبودم | ز عقل و عافیت بیرون نبودم | |
چو تو عاقل بدم من نیز روزی | چنین دیوانه و مفتون نبودم | |
مثال دلبران صیاد بودم | مثال دل میان خون نبودم | |
در این بودم که این چون است و آن چون | چنین حیران آن بیچون نبودم | |
تو باری عاقلی بنشین بیندیش | کز اول بودهام اکنون نبودم | |
همیجستم فزونی بر همه کس | چو صید عشق روزافزون نبودم | |
چو دود از حرص بالا می دویدم | به معنی جز سوی هامون نبودم | |
چو گنج از خاک بیرون اوفتادم | که گنجی بودم و قارون نبودم |