بیا کز غیر تو بیزار گشتم
|
|
وگر خفته بدم بیدار گشتم
|
بیا ای جان که تا روز قیامت
|
|
مقیم خانه خمار گشتم
|
ز پر و بال خود گل را فشاند
|
|
به کوه قاف خود طیار گشتم
|
ترش دیدم جهانی را من از ترس
|
|
در آن دوشاب چون آچار گشتم
|
عقیده این چنین سازید شیرین
|
|
که من زین خمره شکربار گشتم
|
یکی چندی بریدم من از اغیار
|
|
کنون با خویشتن اغیار گشتم
|
ز حال دیگران عبرت گرفتم
|
|
کنون من عبره الابصار گشتم
|
بیا ای طالب اسرار عالم
|
|
به من بنگر که من اسرار گشتم
|
بدان بسیار پیچید این سر من
|
|
که گرد جبه و دستار گشتم
|
از آن محبوس بودم همچو نقطه
|
|
که گرد نقطه چون پرگار گشتم
|