از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
|
|
از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم
|
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم
|
|
وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم
|
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی
|
|
تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم
|
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج
|
|
چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم
|
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک
|
|
اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم
|
ما را چو بجویید بر دوست بجویید
|
|
کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم
|
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم
|
|
در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم
|
چون طبل رحیل آمد و آواز جرسها
|
|
ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم
|
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه
|
|
زهری که همه خلق چشیدند چشیدیدم
|
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب
|
|
چون ماهی بیآب بر این خاک طپیدیم
|
چون جوی شد این چشم ز بیآبی آن جوی
|
|
تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم
|
چون صبر فرج آمد و بیصبر حرج بود
|
|
خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم
|