خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
|
|
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم
|
والله که نشانهای قروی ده یارست
|
|
آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم
|
از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن
|
|
وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم
|
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
|
|
گر چه چو کمان از زه احکام خمیدیم
|
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
|
|
شیریم که خون دل فغفور چشیدیم
|
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
|
|
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم
|
حق داند و حق دید که در وقت کشاکش
|
|
از ما چه کشیدید وز ایشان چه کشیدیم
|
خیزید مخسپید که هنگام صبوح است
|
|
استاره روز آمد و آثار بدیدیم
|
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
|
|
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
|
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق
|
|
کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم
|
هین رو به شفق آر اگر طایر روزی
|
|
کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم
|
هر کس که رسولی شفق را بشناسد
|
|
ما نیز در اظهار بر او فاش و پدیدیم
|
وان کس که رسولی شفق را نپذیرد
|
|
هم محرم ما نیست بر او پرده تنیدیم
|
خفاش نپذرفت فرودوخت از او چشم
|
|
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم
|
تریاق جهان دید و گمان برد که زهر است
|
|
ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم
|
خامش کن تا واعظ خورشید بگوید
|
|
کو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم
|