ایا ستوده وزیری که دور گردون را
|
|
قضا سپرده به دست تصرف تو عنان
|
خلفترین ولد مادر زمانه که ساخت
|
|
مهین خدیو زمینت خدایگان زمان
|
رکاب قدر تو جائیست ای بلند رکاب
|
|
که از گرفتن آن کوتهست دست گمان
|
هزار قرن اگر مهر و مه عروج کند
|
|
به نعل رخش تو مشکل اگر کنند قران
|
به زیر ران تو دوران کشیده خنگ مراد
|
|
که کامران شود از کام بخشی تو جهان
|
مراز لطف تو صد مدعاست در ته دل
|
|
به جز یکی ز دل اما نمیرسد به زبان
|
بر آخور است مرا استر عدیمالمثل
|
|
که در نهایت پیری در اشتهاست جوان
|
مزاج اتش جوعش به گرد خرمن کاه
|
|
بر خرد بچه ماند به ماهتاب و کتان
|
مزارعان جهان با جهان جو و کاه
|
|
علیق یکشبهاش را نمیشود ضمان
|
ز کشت زار عدم تا به این مقر نرسید
|
|
کسی به علت جوع البقر نداد نشان
|
کند باره دندان درو چو خوشهی جو
|
|
برویدش گر از آخور تمام تیغ دوستان
|
ز قحط کاه بود ماه در امساک
|
|
چو روزهدار دهن بسته در مه رمضان
|
باشتهای چنین زنده مانده بی جو و کاه
|
|
درین قضیه خرد مات مانده من حیران
|
گذشته از اجلش مدتی و او برجاست
|
|
که در ره عدمش هم قدم فتاده گران
|
به تازیانه مرگش قضا به راه فنا
|
|
نمیتواند ازین کاهلی نمود روان
|
به فرض اگر رگ صورش دمند در رگ و پی
|
|
نیایدش حرکت در جوارح و ارکان
|
به راه بس که فتاده است کاهل آن لاشی
|
|
کسش نیافته یک روز لاشه در دو مکان
|
چو میرود دو نفس میزند بهر قدمی
|
|
که منفصل حرکات است و دایم الیرقان
|
چو میدود به عقب میجهد چو بول به غیر
|
|
که فلک قوت اوراست این چنین جریان
|
جهند گیش مشابه بجست و خیز کلاغ
|
|
روند گیش مماثل برفتن سرطان
|
چو در میان الاغان سفر کند هرگز
|
|
نه در مقدمه باشد نه در کنار و میان
|
چو فرد نیز رود طعن باز پی ماندن
|
|
توان به جسم نحیفش زد از تقدم جان
|
مزاج را به سهام ار دهد قضا نرود
|
|
به زور بازوی سهمافکنان برون ز کمان
|
گرش دهی به کسی با هزار به دره زر
|
|
ز غبن همرهی او کشد هزار زیان
|
نجوم را به جنونست چون مشابهتی
|
|
به چرخ از سر شام است تا سحر نگران
|
به عشق خوشهی پروین عجب که بیپر و بال
|
|
به آسمان نکند همچو طایران طیران
|
نظر ز فلک فلک نگسلد که ساخته است
|
|
ز کهکشان طمعش منتقل به کاهکشان
|
ز بس که برکه دیوارخانه دوخته چشم
|
|
به چشمش از اثر آن گرفته جایرقان
|
مضرت یرقان را جو آب اگر چه دواست
|
|
ز روی نسخهی بقراط و دفتر لقمان
|
لب سوال وی از بهر کاه میجنبد
|
|
ز خستی که خدا آفریده در حیوان
|
سوال کاه فقط را جواب چون سخطست
|
|
ز حاتمی چو توای نقش خاتم احسان
|
کرم نما قدری کاه و آن قدر جو نیز
|
|
که از براش مهیا شود جوابی از آن
|