از اول امروز چو آشفته و مستیم
|
|
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم
|
آن ساقی بدمست که امروز درآمد
|
|
صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم
|
آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست
|
|
معذور همیدار اگر جام شکستیم
|
امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم
|
|
صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم
|
رندان خرابات بخوردند و برفتند
|
|
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم
|
وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
|
|
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم
|
یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم
|
|
یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم
|
از گفت بلی صبر نداریم ازیرا
|
|
بسرشته و بر رسته سغراق الستیم
|
بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج
|
|
ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم
|
خاموش که تا هستی او کرد تجلی
|
|
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم
|
تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما
|
|
کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم
|
هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
|
|
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
|
جز قصه شمس حق تبریز مگویید
|
|
از ماه مگویید که خورشیدپرستیم
|