سر برمزن از هستی تا راه نگردد گم
|
|
در بادیه مردان محوست تو را جم جم
|
در عالم پرآتش در محو سر اندرکش
|
|
در عالم هستی بین نیلین سر چون قاقم
|
زیر فلک ناری در حلقه بیداری
|
|
هر چند که سر داری نه سر هلدت نی دم
|
هر رنج که دیدهست او در رنج شدیدست او
|
|
محو است که عید است او باقی دهل و لم لم
|
سرگشتگی حالم تو فهم کن از قالم
|
|
کای هیزم از آن آتش برخوان که و ان منکم
|
کی روید از این صحرا جز لقمه پرصفرا
|
|
کی تازد بر بالا این مرکب پشمین سم
|
ور پرد چون کرکس خاکش بکشد واپس
|
|
هر چیز به اصل خود بازآید می دانم
|
رو آر گر انسانی در جوهر پنهانی
|
|
کو آب حیات آمد در قالب همچون خم
|
شمس الحق تبریزی ما بیضه مرغ تو
|
|
در زیر پرت جوشان تا آید وقت قم
|