ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
|
|
این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
|
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون
|
|
تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
|
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
|
|
کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم
|
من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی
|
|
کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم
|
بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ
|
|
چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم
|
تلوین این رخسار بین در عشق بیتلوین شهی
|
|
گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
|
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم
|
|
گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم
|
بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم
|
|
دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم
|
گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت
|
|
من غایه الاحسان او من جوده او من کرم
|
من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم
|
|
یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم
|
ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال
|
|
ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم
|
تبریز این تعظیم را تو از الست آوردهای
|
|
از مفخر من شمس دین از اول جف القلم
|