هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم
|
|
هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم
|
زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران
|
|
هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم
|
مانند برف آمد دلم هر لحظه می کاهد دلم
|
|
آن جا همیخواهد دلم زیرا که من آن جاییم
|
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر
|
|
خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
|
آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم
|
|
غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم
|
تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم
|
|
تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییم
|
چون آب باش و بیگره از زخم دندانها بجه
|
|
من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
|
برف آب را بگذار هین فقاعهای خاص بین
|
|
می جوشد و بر می جهد که تیزم و غوغاییم
|
هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم
|
|
چون عقل بیپر می پرم زیرا چو جان بالاییم
|
بسیار گفتم ای پدر دانم که دانی این قدر
|
|
که چون نیم بیپا و سر در پنجه آن ناییم
|
گر تو ملولستی ز من بنگر در آن شاه زمن
|
|
تا گرم و شیرینت کند آن دلبر حلواییم
|
ای بینوایان را نوا جان ملولان را دوا
|
|
پران کننده جان که من از قافم و عنقاییم
|
من بس کنم بس از حنین او بس نخواهد کرد از این
|
|
من طوطیم عشقش شکر هست از شکر گویاییم
|