بقا اندر بقا باشد طریق کم زنان ای دل
|
|
یقین اندر یقین آمد قلندر بیگمان ای دل
|
به هر لحظه ز تدبیری به اقلیمی رود میری
|
|
ز جاه و قوت پیری که باشد غیب دان ای دل
|
کجا باشید صاحب دل دو روز اندر یکی منزل
|
|
چو او را سیر شد حاصل از آن سوی جهان ای دل
|
چو بگذشتی تو گردون را بدیدی بحر پرخون را
|
|
ببین تو ماه بیچون را به شهر لامکان ای دل
|
زبون آن کشش باشد کسی کان ره خوشش باشد
|
|
روانش پرچشش باشد زهی جان و روان ای دل
|
دهد نوری طبیعت را دهد دادی شریعت را
|
|
چو بسپارد ودیعت را بدان سرحد جان ای دل
|
شنودی شمس تبریزی گمان بردی از او چیزی
|
|
یکی سری دل آمیزی تو را آمد عیان ای دل
|