هر کی در او نیست از این عشق رنگ

هر کی در او نیست از این عشق رنگ نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب عشق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشاید دهن از بحر دل هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرتست عقل در او خیره و جان گشته دنگ
در تبریزست دلم ای صبا خدمت ما را برسان بی‌درنگ