ای بخت میرساند از اشفاق بیقیاس
|
|
ادبار با هزار تواضع سلام تو
|
پیک صبا ز روضهی نومیدی آمده
|
|
با یک جهان شمامه به طوف مشام تو
|
دارد خبر که عامل دارالعیار یاس
|
|
صد سکه زد تمام مزین به نام تو
|
جغدی که در خرابهی ادبار خانه داشت
|
|
دارد سر تو طن دیوار بام تو
|
دل میزند به زمزمه بر گوش محتشم
|
|
حرف شکست طنطنه احتشام تو
|
آن ساقی که شهد لقا میدهد به خلق
|
|
سر داده است زهر فنا را به جام تو
|
صد شیشه پر ز زهر هلاهل نمیکند
|
|
آن تلخی که کرده طبر زد به کام تو
|
مشکل اگر بهم رسد اسباب صحتش
|
|
زخم کهن جراحت در التیام تو
|
ای دل غریب صورتی آخر شد آشکار
|
|
از نظم پر غرابت سحر انتظام تو
|
بود این صدا بلند که خسرو طبیعتان
|
|
هستند از انقیاد طبیعت غلام تو
|
و ایام پر سخن زده بر بام هفت چرخ
|
|
صد بار بیش نوبت شاهی به نام تو
|
وز فوق عالم ملکوتند فوج فوج
|
|
مرغان معنوی متوجه به دام تو
|
دارد فلک هوس که نهد پردههای چشم
|
|
در زیر پای خامه رعنا خرام تو
|
وز اخذ نقدکان طبیعت نهان و فاش
|
|
در گردن ملوک کلام است وام تو
|
خویت طبیعت است که دارد رواج بیش
|
|
بلغور نیم پخته ز اشعار خام تو
|
بخشندهای که خرمن زر میدهد به باد
|
|
گاهی نمیدهد به بهای کلام تو
|
وز بهر خیر و شر خبر یک غراب نیز
|
|
ننشست ازین دیار به دیوار بام تو
|
پیغام مور را ز سلیمان جواب هست
|
|
یارب چرا جواب ندارد پیام تو
|
آن کامکار را نظری هست غالبا
|
|
در انتظار گفتهی سحر التزام تو
|
بر لوح خاک نام تو ناموس شعر بود
|
|
ای خاک بر سر تو و ناموس و نام تو
|
بر یک تن از ملوک گمان بد که چون شود
|
|
گنجینه سنج نظم بلاغت نظام تو
|
از طبع خسروانه کند امتیاز آن
|
|
وز لطف حاتمانه کند احترام تو
|
بندد به دست به اذل بخشنده تا ابد
|
|
وز شغل مدح خود کمر اهتمام تو
|
از خود گشود دست و به زنجیر یاس بست
|
|
پای تحرک قلم تیز گام تو
|
وز بهر حبس شخص تمنا زد از جفا
|
|
قفل سکوت بر در درج کلام تو
|
فکر فسان کن ای دل اگر شاعری که سخت
|
|
شمشیر شعر کند شد اندر نیام تو
|
بگشا زبان و جایزه مدح خود به خواه
|
|
گو ثبت در کتاب طمع باش نام تو
|
صد نقص هست در طمع اما نمیرسد
|
|
نقصی ازین طمع به عیار تمام تو
|
این جان شاه مشرب جمجایم سخاست
|
|
جمشید خان وسیلهی عیش مدام تو
|
پوشیده دار آن چه کشیدی که عنقریب
|
|
کوشیده در حصول مراد و مرام تو
|
بندی چو در ثبات حیات وی از دعا
|
|
زه در کمان مباد و خطا در سهام تو
|
خورشید طالع ظفرش باد بیغروب
|
|
تا صبح حشر زادعیهی صبح و شام تو
|