آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
|
|
شنگینک و منگینک سربسته به زرینک
|
چون منکر مرگست او گوید که اجل کو کو
|
|
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک
|
گوید اجلش کای خر کو آن همه کر و فر
|
|
وان سبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک
|
کو شاهد و کو شادی مفرش به کیان دادی
|
|
خشتست تو را بالین خاکست نهالینک
|
ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو
|
|
تا میر ابد باشی بیرسمک و آیینک
|
بیجان مکن این جان را سرگین مکن این نان را
|
|
ای آنک فکندی تو در در تک سرگینک
|
ما بسته سرگین دان از بهر دریم ای جان
|
|
بشکسته شو و در جو ای سرکش خودبینک
|
چون مرد خدابینی مردی کن و خدمت کن
|
|
چون رنج و بلا بینی در رخ مفکن چینک
|
این هجو منست ای تن وان میر منم هم من
|
|
تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک
|
شمس الحق تبریزی خود آب حیاتی تو
|
|
وان آب کجا یابد جز دیده نمگینک
|