باده نمیبایدم فارغم از درد و صاف
|
|
تشنه خون خودم آمد وقت مصاف
|
برکش شمشیر تیز خون حسودان بریز
|
|
تا سر بیتن کند گرد تن خود طواف
|
کوه کن از کلهها بحر کن از خون ما
|
|
تا بخورد خاک و ریگ جرعه خون از گزاف
|
ای ز دل من خبیر رو دهنم را مگیر
|
|
ور نه شکافد دلم خون بجهد از شکاف
|
گوش به غوغا مکن هیچ محابا مکن
|
|
سلطنت و قهرمان نیست چنین دست باف
|
در دل آتش روم لقمه آتش شوم
|
|
جان چو کبریت را بر چه بریدند ناف
|
آتش فرزند ماست تشنه و دربند ماست
|
|
هر دو یکی میشویم تا نبود اختلاف
|
چک چک و دودش چراست زانک دورنگی به جاست
|
|
چونک شود هیزم او چک چک نبود ز لاف
|
ور بجهد نیم سوز فحم بود او هنوز
|
|
تشنه دل و رو سیه طالب وصل و زفاف
|
آتش گوید برو تو سیهی من سپید
|
|
هیزم گوید که تو سوختهای من معاف
|
این طرفش روی نی وان طرفش روی نی
|
|
کرده میان دو یار در سیهی اعتکاف
|
همچو مسلمان غریب نی سوی خلقش رهی
|
|
نی سوی شاهنشهی بر طرفی چون سجاف
|
بلک چو عنقا که او از همه مرغان فزود
|
|
بر فلکش ره نبود ماند بر آن کوه قاف
|
با تو چه گویم که تو در غم نان ماندهای
|
|
پشت خمی همچو لام تنگ دلی همچو کاف
|
هین بزن ای فتنه جو بر سر سنگ آن سبو
|
|
تا نکشم آب جو تا نکنم اغتراف
|
ترک سقایی کنم غرقه دریا شوم
|
|
دور ز جنگ و خلاف بیخبر از اعتراف
|
همچو روانهای پاک خامش در زیر خاک
|
|
قالبشان چون عروس خاک بر او چون لحاف
|