شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش
|
|
دل خراب طپیدن گرفت از آغازش
|
به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله
|
|
ز دست رفت دل من چو دید سر بازش
|
دل از بریشم او چون کلابه گردانست
|
|
کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش
|
دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد
|
|
که تند میرسد آواز عقل پردازش
|
بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد
|
|
ولیک فعل غبار تنست غمازش
|
غبار جان بود و میرسد دگر جانی
|
|
که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش
|
جهان تنور و در آن نانهای رنگارنگ
|
|
تنور و نان چه کند آنک دید خبازش
|
ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست
|
|
فدات جانم هر جا که هست بنوازش
|
شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر
|
|
که هست مه را چیزی ز لطف پروازش
|
چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند
|
|
چراغکی که بود شب شراراندازش
|
به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت
|
|
که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش
|