قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش
|
|
بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش
|
سلیمانا بدان خاتم که ختم جمله خوبانی
|
|
همه دیوان و پریان را به قهر اندر سلاسل کش
|
برای جن و انسان را گشادی گنج احسان را
|
|
مثال نحن اعطیناک بر محروم سائل کش
|
جسد را کن به جان روشن حسد را بیخ و بن برکن
|
|
نظر را بر مشارق زن خرد را در مسائل کش
|
چو لب الحمد برخواند دهش نقل و می بیحد
|
|
چو برخواند و لا الضالین تو او را در دلایل کش
|
سوی تو جان چو بشتابد دهش شمعی که ره یابد
|
|
چو خورشید تو را جوید چو ماهش در منازل کش
|
شراب کاس کیکاووس ده مخمور عاشق را
|
|
دقیقه دانی و فن را به پیش فکر عاقل کش
|
به اقبال عنایاتت بکش جان را و قابل کن
|
|
قبول و خلعت خود را به سوی نفس قابل کش
|
اسیر درد و حسرت را بده پیغام لاتأسوا
|
|
قتول عشق حسنت را از این مقتل به قاتل کش
|
اگر کافردلست این تن شهادت عرضه کن بر وی
|
|
وگر بیحاصلست این جان چه باشد توش به حاصل کش
|
کنش زنده وگر نکنی مسیحا را تو نایب کن
|
|
تو وصلش ده وگر ندهی به فضلش سوی فاضل کش
|
زمین لرزید ای خاکی چو دید آن قدس و آن پاکی
|
|
اذا ما زلزلت برخوان نظر را در زلازل کش
|
تمامش کن هلا حالی که شاه حالی و قالی
|
|
کسی که قول پیش آرد خطی بر قول و قایل کش
|