دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
|
|
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
|
جوشش خون را ببین از جگر ممنان
|
|
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
|
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
|
|
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
|
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
|
|
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
|
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
|
|
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
|
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
|
|
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
|
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
|
|
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
|
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
|
|
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
|
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
|
|
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
|
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده ایت
|
|
پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
|
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست
|
|
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
|
چونک بشستی بصر از مدد خون دل
|
|
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
|
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را
|
|
با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
|