برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز
|
|
هلا بیا شب لولی و کار هر دو بساز
|
من از خزینه سلطان عقیق و در دزدم
|
|
نیم خسیس که دزدم قماشه بزاز
|
درون پرده شبها لطیف دزدانند
|
|
که ره برند به حیلت به بام خانه راز
|
طمع ندارم از شب روی و عیاری
|
|
بجز خزینه شاه و عقیق آن شه ناز
|
رخی که از کر و فرش نماند شب به جهان
|
|
زهی چراغ که خورشید سوزی و مه ساز
|
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
|
|
که قدر از چو تو بدری بیافت آن اعزاز
|
همه تویی و ورای همه دگر چه بود
|
|
که تا خیال درآید کسی تو را انباز
|
هلا گذر کن از این پهن گوشها بگشا
|
|
که من حکایت نادر همه کنم آغاز
|
مسیح را چو ندیدی فسون او بشنو
|
|
بپر چو باز سفیدی به سوی طبلک باز
|
چو نقده زر سرخی تو مهر شه بپذیر
|
|
اگر نه تو زر سرخی چراست چندین گاز
|
تو آن زمان که شدی گنج این ندانستی
|
|
که هر کجا که بود گنج سر کند غماز
|
بیار گنج و مکن حیله که نخواهی رست
|
|
به تف تف و به مصلا و ذکر و زهد و نماز
|
بدزدی و بنشینی به گوشه مسجد
|
|
که من جنید زمانم ابایزید نیاز
|
قماش بازده آن گاه زهد خود میکن
|
|
مکن بهانه ضعف و فرومکش آواز
|
خموش کن ز بهانه که حبهای نخرند
|
|
در این مقام ز تزویر و حیله طناز
|
بگیر دامن اقبال شمس تبریزی
|
|
که تا کمال تو یابد ز آستینش طراز
|