یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
|
|
الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز
|
من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع
|
|
گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز
|
غوغای روز بینی چون شمع مرده باش
|
|
چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز
|
گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست
|
|
چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز
|
ما را چو درکشیدی رو درمکش ز ما
|
|
این پرده را دریدی آن پرده را مدوز
|
ای آب زندگانی بخشا بر آن کسی
|
|
کو پیش از این فراق در آن آب کرد پوز
|
اول چنان نواز و در آخر چنین گداز
|
|
اول یجوز آمد و امروز لایجوز
|
ای جان و بخت خندان در روی ما بخند
|
|
تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز
|
در موسم عجوز چو در باغ جان روی
|
|
بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز
|
گوید به باغ جان رو گویم که ره کجاست
|
|
گوید که راه باغ نیاموختی هنوز
|
آن سو که نکتهها و رموز چو جان رسد
|
|
ای عمر باد داده تو در نکته و رموز
|
تو غمز ما طلب کن خود رمزگو مباش
|
|
با آن کمان دولت کو درمپیچ توز
|
گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر
|
|
همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز
|
ان لم یکن لقلبک فی ذاته غنی
|
|
لم تغنه المناصب و المال و الکنوز
|
ان کنت ذا غنی و غناک مکتم
|
|
کم حبه مکتمه ترصد البروز
|
یا طالب الجواهر و الدر و الحصی
|
|
مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز
|
میچین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر
|
|
در شب مزن تو قلب که پیدا شود به روز
|
استمحن النقود به میزان صادق
|
|
ردا لما یضرک مدا لما یعوز
|