ای نمایان سهیل اوج وجود | کافتاب سپهر ایجادی | |
وی همایون نگین خاتم جود | که چو حاتم به بذل معتادی | |
دل ویران هرکه بود نهاد | ز التفات تو رو به آبادی | |
در ترازوی جود سنگ سبک | بهر هیچ آفریده ننهادی | |
لیک نوبت به دوستان چو رسید | تو به راه تغافل افتادی | |
وه چه گفتم تو حاتم ید جود | از کرام داد حاتمی دادی | |
آشکارا اگر چه بر رخ ما | در احسان خویش بگشادی | |
خدمت چند روزهی ما را | دستمزد نکو فرستادی |