مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار
|
|
که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار
|
لبم که نام تو گوید به بادهاش خوش کن
|
|
سرم خمار تو دارد به مستیش تو بخار
|
بریز باده بر اجسامم و بر اعراضم
|
|
چنانک هیچ نماند ز من رگی هشیار
|
وگر خراب شوم من بود رگی باقی
|
|
چو جغد هل که بگردد در این خراب دیار
|
چو لاله زار کن این دشت را به باده لعل
|
|
روا مدار که موقوف داریم به بهار
|
ز توست این شجره و خرقهاش تو دادستی
|
|
که از شراب تو اشکوفه کردهاند اشجار
|
مرا چو مست کنی زین شجر برآرم سر
|
|
به خنده دل بنمایم به خلق همچو انار
|
مرا چو وقف خرابات خویش کردستی
|
|
توام خراب کنی هم تو باشیم معمار
|
بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن
|
|
نه لایقست که باشد غلام تو مکثار
|