به من نگر که منم مونس تو اندر گور
|
|
در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور
|
سلام من شنوی در لحد خبر شودت
|
|
که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور
|
منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
|
|
به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور
|
شب غریب چو آواز آشنا شنوی
|
|
رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور
|
خمار عشق درآرد به گور تو تحفه
|
|
شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور
|
در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم
|
|
چههای و هوی برآید ز مردگان قبور
|
ز های و هوی شود خیره خاک گورستان
|
|
ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور
|
کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم
|
|
دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور
|
به هر طرف نگری صورت مرا بینی
|
|
اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور
|
ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن
|
|
که چشم بد بود آن روز از جمالم دور
|
به صورت بشرمهان و هان غلط نکنی
|
|
که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور
|
چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو
|
|
شعاع آینه جان علم زند به ظهور
|
دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید
|
|
مراهقان ره عشق راست روز ظهور
|
به جای لقمه و پول ار خدای را جستی
|
|
نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور
|
به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی
|
|
دهان بسته تو غماز باش همچون نور
|