تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
|
|
تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر
|
درآ به حلقه رندان که مصلحت اینست
|
|
شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر
|
بدانک عشق جهانی است بیقرار در او
|
|
هزار عاشق بیجان و بیقرار نگر
|
چو دررسی تو بدان شه که نام او نبرم
|
|
به حق شاهی آن شه که شاهوار نگر
|
چو دیده سرمه کشی باز رو از این سو کن
|
|
بدین جهان پر از دود و پرغبار نگر
|
هزار دود مرکب که چیست این فلکست
|
|
غبار رنگ برآرد که سبزه زار نگر
|
نگه مکن تو به خورشید چونک درتابد
|
|
به گاه شام ورا زرد و شرمسار نگر
|
چو ماه نیز به دریوزه پر کند زنبیل
|
|
ز بعد پانزده روزش تو خوار و زار نگر
|
بیا به بحر ملاحت به سوی کان وصال
|
|
بدان دو غمزه مخمور یار غار نگر
|
چو روح قدس ببوسید نعل مرکب او
|
|
ز نعل نعره برآمد که حال و کار نگر
|
اگر نه عفو کند حلم شمس تبریزی
|
|
تو روح را ز چنین یار شرمسار نگر
|