شدست نور محمد هزار شاخ هزار
|
|
گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار
|
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ
|
|
هزار راهب و قسیس بردرد زنار
|
تو را اگر سر کارست روزگار مبر
|
|
شکار شو نفسی و دمی بگیر شکار
|
تو را سعادت بادا که ما ز دست شدیم
|
|
ز دست رفتن این بار نیست چون هر بار
|
پریر یار مرا گفت کاین جهان بلاست
|
|
بگفتمش که ولیکن نه چون تو بیزنهار
|
جواب داد تو باری چرا زنی تشنیع
|
|
که پات خار ندید و سرت نیافت خمار
|
بگفتمش که بلی لیک هم مگیر مرا
|
|
نیاحتی که کنم وفق نوحه اغیار
|
چو میرخوان توام ترش بنهم و شیرین
|
|
که هر کسی بخورد بای خود ز خوان کبار
|
به سوزنی که دهانها بدوخت در رمضان
|
|
بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار
|
ولی چو جمله دهانم کدام را دوزی
|
|
نیم چو سوزن کو را بود یکی سوفار
|
خیار امت محتاج شمس تبریزند
|
|
شکافت خربزه زین غم چه جای خیر و خیار
|