ای مهین آصفی که عالم را | آستان تو ملجاء است و پناه | |
وی گزین سروری که بر کرمت | راستان دو عالمند گواه | |
وزرای دگر که داشتهاند | عزت و شان خود به جود نگاه | |
چون ازیشان چو شاعران دگر | همت من نبوده احسان خواه | |
جو و کاهی برای استر من | میفرستادهاند بیاکراه | |
تو که از لطف خالق رازق | بر همه فایقی به حشمت و جاه | |
یا چو حکام سابق از احسان | بفرست از برای او جو و کاه | |
یا برای ملازمان دگر | بستان از من این بلای سیاه | |
ورنه مانند برق خرمنسوز | سر به صحراش میدهم ناگاه | |
کز تف شعلههای آتش جوع | نگذراد درین حدود گیاه |