قطعه

ای مهین آصفی که عالم را آستان تو ملجاء است و پناه
وی گزین سروری که بر کرمت راستان دو عالمند گواه
وزرای دگر که داشته‌اند عزت و شان خود به جود نگاه
چون ازیشان چو شاعران دگر همت من نبوده احسان خواه
جو و کاهی برای استر من می‌فرستاده‌اند بی‌اکراه
تو که از لطف خالق رازق بر همه فایقی به حشمت و جاه
یا چو حکام سابق از احسان بفرست از برای او جو و کاه
یا برای ملازمان دگر بستان از من این بلای سیاه
ورنه مانند برق خرمن‌سوز سر به صحراش میدهم ناگاه
کز تف شعله‌های آتش جوع نگذراد درین حدود گیاه