پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار
|
|
با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار
|
آید خورشیدوار ذره شود بیقرار
|
|
کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار
|
خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست
|
|
از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار
|
خیز که رستیم ما بند شکستیم ما
|
|
خیز که مستیم ما تا به ابد بیخمار
|
خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است
|
|
دست زنان آمدست ای دل دستی برآر
|
آب حیات آمدست روز نجات آمدست
|
|
قند و نبات آمدست ای صنم قندبار
|
بنده آن پردهام گوش گران کردهام
|
|
تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار
|
مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید
|
|
آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار
|
بیادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست
|
|
سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار
|
جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات
|
|
جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار
|