دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار
|
|
جان مست گلستان تو آن گاه خار خار
|
هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل
|
|
حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار
|
هر صبحدم که دام شب و روز بردریم
|
|
از دوست بوسهای و ز ما سجده صد هزار
|
امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان
|
|
گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار
|
بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل
|
|
کز چنگهای عشق تو جانست تار تار
|
اندر هوای عشق تو از تابش حیات
|
|
بگرفته بیخهای درخت و دهد ثمار
|
غوطی بخورد جان به تک بحر و شد گهر
|
|
این بحر و این گهر ز پی لعل توست زار
|
از نغمههای طوطی شکرستان توست
|
|
در رقص شاخ بید و دو دستک زنان چنار
|
از بعد ماجرای صفا صوفیان عشق
|
|
گیرند یک دگر را چون مستیان کنار
|
مستانه جان برون جهد از وحدت الست
|
|
چون سیل سوی بحر نه آرام و نه قرار
|
جزوی چو تیر جسته ز قبضه کمان کل
|
|
او را نشانه نیست بجز کل و نی گذار
|
جانیست خوش برون شده از صد هزار پوست
|
|
در چاربالش ابد او راست کار و بار
|
جانهای صادقان همه در وی زنند چنگ
|
|
تا بانوا شوند از آن جان نامدار
|
جانها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب
|
|
بگرفته دامن ازل محض مردوار
|
تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس
|
|
تا بر براق سر معانی شوی سوار
|