عشق را با گفت و با ایما چه کار

عشق را با گفت و با ایما چه کار روح را با صورت اسما چه کار
عاشقان گوی‌اند در چوگان یار گوی را با دست و یا با پا چه کار
هر کجا چوگانش راند می‌رود گوی را با پست و با بالا چه کار
آینه‌ست و مظهر روی بتان با نکوسیماش و بدسیما چه کار
سوسمار از آب خوردن فارغست مر ورا با چشمه و سقا چه کار
آن خیالی که ضمیر اوطان اوست پاش را با مسکن و با جا چه کار
عیسیی که برگذشت او از اثیر با غم سرماش و یا گرما چه کار
ای رسایل کشته با نادی غیب رو تو را با گفت و با غوغا چه کار