عقل بند ره روانست ای پسر
|
|
بند بشکن ره عیانست ای پسر
|
عقل بند و دل فریب و جان حجاب
|
|
راه از این هر سه نهانست ای پسر
|
چون ز عقل و جان و دل برخاستی
|
|
این یقین هم در گمانست ای پسر
|
مرد کو از خود نرفت او مرد نیست
|
|
عشق بیدرد آفسانست ای پسر
|
سینه خود را هدف کن پیش دوست
|
|
هین که تیرش در کمانست ای پسر
|
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
|
|
در جبینش صد نشانست ای پسر
|
عشق کار نازکان نرم نیست
|
|
عشق کار پهلوانست ای پسر
|
هر کی او مر عاشقان را بنده شد
|
|
خسرو و صاحب قرانست ای پسر
|
عشق را از کس مپرس از عشق پرس
|
|
عشق ابر درفشانست ای پسر
|
ترجمانی منش محتاج نیست
|
|
عشق خود را ترجمانست ای پسر
|
گر روی بر آسمان هفتمین
|
|
عشق نیکونردبانست ای پسر
|
هر کجا که کاروانی میرود
|
|
عشق قبله کاروانست ای پسر
|
این جهان از عشق تا نفریبدت
|
|
کاین جهان از تو جهانست ای پسر
|
هین دهان بربند و خامش چون صدف
|
|
کاین زبانت خصم جانست ای پسر
|
شمس تبریز آمد و جان شادمان
|
|
چونک با شمسش قرانست ای پسر
|