مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
|
|
گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر
|
بنشین نظاره میکن ز خورش کناره میکن
|
|
دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر
|
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه
|
|
تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر
|
چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت خندان
|
|
دل نور گشت فربه تن موم گشت لاغر
|
رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر
|
|
منگر برون شیشه بنگر درون ساغر
|
همه مست و خوش شکفته رمضان ز یاد رفته
|
|
به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در
|
چو بدید مست ما را بگزید دستها را
|
|
سر خود چنین چنین کرد و بتافت روز معشر
|
ز میانه گفت مستی خوش و شوخ و میپرستی
|
|
که کی گوید اینک روزه شکند ز قند و شکر
|
شکر از لبان عیسی که بود حیات موتی
|
|
که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر
|
تو اگر خراب و مستی به من آ که از منستی
|
|
و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر
|
چو خوشی چه خوش نهادی به کدام روز زادی
|
|
به کدام دست کردت قلم قضا مصور
|
تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت
|
|
شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر
|
هله مطرب شکرلب برسان صدا به کوکب
|
|
که ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر
|
ز تو هر صباح عیدی ز تو هر شبست قدری
|
|
نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر
|
تو بگو سخن که جانی قصصات آسمانی
|
|
که کلام تست صافی و حدیث من مکدر
|