آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار
|
|
کر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار
|
هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا
|
|
طفلک نوزاد را با باده حمرا چه کار
|
دست زهره در حنی او کی سلحشوری کند
|
|
مرغ خاکی را به موج و غره دریا چه کار
|
بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد
|
|
مر خرش را ای مسلمانان بر آن بالا چه کار
|
قوم رندانیم در کنج خرابات فنا
|
|
خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار
|
صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشتهایم
|
|
چون تو افلاطون عقلی رو تو را با ما چه کار
|
با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه
|
|
تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار
|
زخم شمشیرست این جا زخم زوبین هر طرف
|
|
جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار
|
رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
|
|
زالکان پیر را با قامت دوتا چه کار
|
عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست
|
|
عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار
|
عاشقان بوالعجب تا کشتهتر خود زنده تر
|
|
در جهان عشق باقی مرگ را حاشا چه کار
|
وانگهی این مست عشق اندر هوای شمس دین
|
|
رفته تبریز و شنیده رو تو را آن جا چه کار
|
از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را
|
|
پس تو را با شمس دین باقی اعلا چه کار
|