نیشکر باید که بندد پیش آن لبها کمر
|
|
خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر
|
بلک دریاییست عشق و موج رحمت میزند
|
|
ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر
|
صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان
|
|
جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر
|
پشت آنی تو که پشتش از غم و محنت شکست
|
|
آب آنی که ندارد هیچ آبی بر جگر
|
پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت
|
|
شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر
|
زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ
|
|
که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر
|
می بیار ای عشق بهر جان فرزندان خویش
|
|
محو کن اندیشهها را زان شراب چون شرر
|
دی بدادی آنچ دادی جمع را ای میرداد
|
|
بخش امروزینه کو ای هر دمی بخشنده تر
|
بس کن و پرده دگر زن تا نگردد کس ملول
|
|
می پر از باغی به باغی این چنین کن پرشکر
|