عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار
|
|
زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار
|
عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست
|
|
زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار
|
آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو
|
|
ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار
|
چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن
|
|
وانگهان از یک نظر آن وامها را میگزار
|
جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست
|
|
باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار
|
چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش
|
|
گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار
|
گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود
|
|
بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار
|
دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد
|
|
تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار
|
گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک مینگر
|
|
نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار
|
زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است
|
|
شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار
|