ایضا در مرثیه گوید

گل حدیقه دل خواجگی که بود قدش نهال تازه رس بی مثال گلشن جان
ز پا فتاد و خرد گفت بهر تاریخش هزار حیف ازان نونهال گلشن جان

عشقی آن نخل خرد پرور بستان سخن که به سیل اجل از دهر برآمد بی‌خش
می‌شنیدم ز چپ و راست که عشقی متفکر چو شدم بود همان تاریخش