به حسن تو نباشد یار دیگر
|
|
درآ ای ماه خوبان بار دیگر
|
مرا غیر تماشای جمالت
|
|
مبادا در دو عالم کار دیگر
|
بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز
|
|
اگر بودی چو تو عیار دیگر
|
چو خورشید جمالت روی بنمود
|
|
ز هر ذره شنو اقرار دیگر
|
زهی دریا که آگندی ز گوهر
|
|
که هر قطره نمود انبار دیگر
|
به یک خانه دو بیمارند و عاشق
|
|
منم بیمار و دل بیمار دیگر
|
خدایا هر دو را تیمار کردی
|
|
ولیکن ماند آن تیمار دیگر
|
چه داند جان منکر این سخن را
|
|
که او را نیست آن دیدار دیگر
|
که منکر گفت سنایی خود همینست
|
|
سنایی گفت نی خروار دیگر
|
بدان خروار تو خروار منگر
|
|
گشا دو چشم عیسی وار دیگر
|