گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر
|
|
ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر
|
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای
|
|
هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشکر
|
خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد
|
|
با خردم ستیز شد هین بربا از او خبر
|
خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو
|
|
چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر
|
خیز که روز میرود فصل تموز میرود
|
|
رفت و هنوز میرود دیو ز سایه عمر
|
ای بشنیده آه جان باده رسان ز راه جان
|
|
پشت دل و پناه جان پیش درآ چو شیر نر
|
مست و خراب و شاد و خوش میگذری ز پنج و شش
|
|
قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر
|
لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم
|
|
نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر
|
عقل رباست و دلربا در تبریز شمس دین
|
|
آن تبریز چون بصر شمس در اوست چون نظر
|
گر چه بصر عیان بود نور در او نهان بود
|
|
دیده نمیشود نظر جز به بصیرتی دگر
|