دوست همان به که بلاکش بود
|
|
عود همان به که در آتش بود
|
جام جفا باشد دشوارخوار
|
|
چون ز کف دوست بود خوش بود
|
زهر بنوش از قدحی کان قدح
|
|
از کرم و لطف منقش بود
|
عشق خلیلست درآ در میان
|
|
غم مخور ار زیر تو آتش بود
|
سرد شود آتش پیش خلیل
|
|
بید و گل و سنبله کش بود
|
در خم چوگانش یکی گوی شو
|
|
تا که فلک زیر تو مفرش بود
|
رقص کنان گوی اگر چه ز زخم
|
|
در غم و در کوب و کشاکش بود
|
سابق میدان بود او لاجرم
|
|
قبله هر فارس مه وش بود
|
چونک تراشیده شدهست او تمام
|
|
رست از آن غم که تراشش بود
|
هر کی مشوش بود او ایمنست
|
|
گر دو جهان جمله مشوش بود
|
مفخر تبریز تو را شمس دین
|
|
شرق نه در پنج و نه در شش بود
|