امیر اعدل اعظم پناه ملک و ملل
|
|
ملاذ اهل جهان کارساز اهل زمان
|
ملک مواکب انجم سپاه مه رایت
|
|
فلک سرادق کرسی بساط عرش ایوان
|
سپهر مرتبهی معصوم بیک آن که رساند
|
|
صدای کوس تسلط به گوش عالمیان
|
ز ملک خود سفر حج گزید با خلقی
|
|
که مثل او گوهری در صدف نداشت جهان
|
سلالهی نبوی شمع دوده صفوی
|
|
صفای دودهی آدم خلاصه انسان
|
سرآمد علما تاج تارک فضلا
|
|
دلیل وادی دین هادی ره عرفان
|
لطیف طبع و زکی فطرت و صحیح ذکا
|
|
دقایق آگه و روشن دل و حقایق دان
|
فرشتهی هیات و خوش منطق و صحیح کلام
|
|
بلیغ لفظ و معانی رس و بدیع بیان
|
رفیع مرتبه خان میرزا که پس خرد
|
|
به حسن فطرت او در جهان نداد نشان
|
در آن سفر که به جز اهل خدمت ایشان را
|
|
نبود یک تن از انصار و یک کس از اعوان
|
لباس حج چه در احرام گاه پوشیدند
|
|
به جای خود و زره بیخبر ز تیغ و سنان
|
سنان و تیغ از آن جسمهای جانپرور
|
|
برآن خجسته زمین خون فشان و خونباران
|
هم از شهادت ایشان فلک دگر باره
|
|
نمود واقعهی کربلا به پیر و جوان
|
هم از مصیبت آن سروران به نوحه نشست
|
|
زمانه با دل بریان و دیدهی گریان
|
درین قضیه چو تاریخ خواستند ز من
|
|
ز غیب داد یکی این دو مصرعم به زبان
|
نموده واقعهی کربلا دگر باره
|
|
عجب که تا با بدنوحه بس کند دوران
|
تو ای رفیق زهر مصرعی به جو تاریخ
|
|
که من به گریهی رفیقم مراچه فرصت آن
|