ندا رسید به جانها که چند میپایید
|
|
به سوی خانه اصلی خویش بازآیید
|
چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست
|
|
به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید
|
ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان
|
|
بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید
|
سفر کنید از این غربت و به خانه روید
|
|
از این فراق ملولیم عزم فرمایید
|
به دوغ گنده و آب چه و بیابانها
|
|
حیات خویش به بیهوده چند فرسایید
|
خدای پر شما را ز جهد ساخته است
|
|
چو زندهاید بجنبید و جهد بنمایید
|
به کاهلی پر و بال امید میپوسد
|
|
چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید
|
از این خلاص ملولید و قعر این چه نی
|
|
هلا مبارک در قعر چاه میپایید
|
ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار
|
|
نه کودکیت سر آستین چه میخایید
|
خود اعتبار چه باشد بجز ز جو جستن
|
|
هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید
|
درون هاون شهوت چه آب میکوبید
|
|
چو آبتان نبود باد لاف پیمایید
|
حطام خواند خدا این حشیش دنیا را
|
|
در این حشیش چو حیوان چه ژاژ میخایید
|
هلا که باده بیامد ز خم برون آیید
|
|
پی قطایف و پالوده تن بپالایید
|
هلا که شاهد جان آینه همیجوید
|
|
به صیقل آینهها را ز زنگ بزدایید
|
نمیهلند که مخلص بگویم اینها را
|
|
ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید
|