ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
|
|
هر آن که توبه کند توبهاش قبول مباد
|
هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را
|
|
که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد
|
در آرزوی صباح جمال تو عمری
|
|
جهان پیر همیخواند هر سحر اوراد
|
برادری بنمودی شهنشهی کردی
|
|
چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد
|
شنیدهایم که یوسف نخفت شب ده سال
|
|
برادران را از حق بخواست آن شه زاد
|
که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی
|
|
وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد
|
مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند
|
|
از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد
|
دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز
|
|
به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد
|
غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد
|
|
که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد
|
رسید چارده خلعت که هر چهارده تان
|
|
پیمبرید و رسولید و سرور عباد
|
چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را
|
|
که خلق را برهانند از عذاب و فساد
|
کنند کار کسی را تمام و برگذرند
|
|
که جز خدای نداند زهی کریم و جواد
|
چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی
|
|
برای گم شدگان میکنند استمداد
|
دهند گنج روان و برند رنج روان
|
|
دهند خلعت اطلس برون کنند لباد
|
بس است باقی این را بگویمت فردا
|
|
شب ار چه ماه بود نیست بیظلام و سواد
|