هزار جان مقدس فدای روی تو باد
|
|
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
|
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
|
|
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
|
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
|
|
که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد
|
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
|
|
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
|
بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق
|
|
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
|
نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت
|
|
یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد
|
به حکم تست بگریانی و بخندانی
|
|
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
|
به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم
|
|
تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد
|
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر
|
|
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
|
درخت را ز برون سوی باد گرداند
|
|
درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد
|
به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفتهست
|
|
خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد
|
چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید
|
|
خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد
|
ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم
|
|
گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد
|
به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو
|
|
چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد
|
در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی
|
|
ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد
|