چو عشق را هوس بوسه و کنار بود
|
|
که را قرار بود جان که را قرار بود
|
شکارگاه بخندد چو شه شکار رود
|
|
ولی چه گویی آن دم که شه شکار بود
|
هزار ساغر مینشکند خمار مرا
|
|
دلم چو مست چنان چشم پرخمار بود
|
گهی که خاک شوم خاک ذره ذره شود
|
|
نه ذره ذره من عاشق نگار بود
|
ز هر غبار که آوازهای و هو شنوی
|
|
بدانک ذره من اندر آن غبار بود
|
دلم ز آه شود ساکن و ازو خجلم
|
|
اگر چه آه ز ماه تو شرمسار بود
|
به از صبوری اندر زمانه چیزی نیست
|
|
ولی نه از تو که صبر از تو سخت عار بود
|
ایا به خویش فرورفته در غم کاری
|
|
تو تا برون نروی از میان چه کار بود
|
چو عنکبوت زدود لعاب اندیشه
|
|
دگر مباف که پوسیده پود و تار بود
|
برو تو بازده اندیشه را بدو که بداد
|
|
به شه نگر نه به اندیشه کان نثار بود
|
چو تو نگویی گفت تو گفت او باشد
|
|
چو تو نبافی بافنده کردگار بود
|