از رسن زلف تو خلق به جان آمدند
|
|
بهر رسن بازیش لولیکان آمدند
|
در دل هر لولیی عشق چو استارهای
|
|
رقص کنان گرد ماه نورفشان آمدند
|
در هوس این سماع از پس بستان عشق
|
|
سروقدان چون چنار دست زنان آمدند
|
بین که چه ریسیدهایم دست که لیسیدهایم
|
|
تا که چنین لقمهها سوی دهان آمدند
|
لولیکان قنق در کف گوشه تتق
|
|
وز تتق آن عروس شاه جهان آمدند
|
شاه که در دولتش هر طرفی شاهدی
|
|
سینه گشاده به ما بهر امان آمدند
|
شیوه ابرو کند هر نفسی پیش ما
|
|
گر چه که از تیر غمز سخته کمان آمدند
|
شب رو و عیار باش بر سر هر کوی از آنک
|
|
زیر لحاف ازل نیک نهان آمدند
|
جانب تبریز در شمس حقم دیدهاند
|
|
ترک دکان خواندند چونک به کان آمدند
|