برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد | دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد | |
تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری | ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد | |
رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته | کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد |
برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد | دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد | |
تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری | ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد | |
رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته | کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد |